آنشرلے با موهاے خرمایے



فاطمه. همون دوست ساله ام (که دیگه توی 19 ساله)
بعد از حرف زدن با سید حامد
همسر آینده اشو میگم (فعلا در حال رفت و امدن.البته ان شاالله که هرچی خیره براشون پیش بیاد)
بهم پیام داد خوابی؟
و فکر کردم اتفاقی افتاده
و فقط نوشت حوصله ام سر رفته
ساعت 2 شب
یکم مسخره بازی در اوردم
که ساعت 2 شب، اونم شب ولنتاین کی بهم پیام داده!
و باب مشاعره باز شد.
الان منتظر پیام بعدیشم ک جواب شعرمو با ی شعر دیگه بده
ولی فکر کنم بخوابم
چون دارم می میرم از خواب
.
امشب دوباره با خدا حرف های زیادی داشتم بزنم
اصن برای همین تا 2 بیدار بودم
همون حرفای تکراری البته
خدا خسته نمیسه از حرفام
کم کم خودم دارم خسته میشم از تکرارش
.
امشب زهرا هم مشهد بود.
یه لایو از حرم امام رضا گرفت
دلم یرای حرم پر کشید
و این پر کشیدن از چشمم چکید
چقدر دلم براش تنگه.
چقدر از اینجا صداش کردم.
.
فاطمه هنوز پیامی نداده.
فکر کنم جدا بخوابم.
.
به هر فصلی غمی
هر صفحه ای انبوه اندوهی
وطن جان، خسته ام
پایان خوب داستانت کو؟

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

اجناس فوق العاده سالم زیبا fderty حیاط خلوت سارا mbiran نوشته های دو دختر عاشق نویسندگی... دانلود جزوه سحر وکیل زاده www.sam-rezavand دنیای کوچک من و اواتار ها